- قوی حال
- نیوبخت خوشبخت بختیار نیکوحال خوشبخت: زیرا که چون بخت او قوی شد و تو نیز از قصد او تقاعد نمایی مدد قوت او کرده باشی
معنی قوی حال - جستجوی لغت در جدول جو
- قوی حال
- نیکوحال، خوشبخت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نیودل مرغی که دارای بال محکم و نیرومند است، دلیر باجرات
الی الحال: مستوفیان جدید که از دو سال قبل الی حال بمنصب استیفانایل شده اند
جانب روبروی کسی که محل طلوع آفتاب در جانب راست او قرار گیرد طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد، مقابل جنوب، بادی که از جانب شمال وزد، سمت چپ مقابل یمین. یا بلاد شمال. شهرهایی که در قسمت شمالی کره زمین یا کشوری واقع شده اند. یا قطب شمال. آن قطب از کره زمین که بمحاذات ستاره قطبی باشد
بدی حال، بدحالی، تنگدستی
آنکه رای و اندیشۀ درست و نیرومند دارد
هشتمین سال از سال های دوازده گانۀ تقویم ترکی، سال گوسفند
ترکی سال گوسبند از سال های دوازدهه ترکان یکی از دوازده سال سنوات ترکان سال گوسفند
نیورای نیکرای آنکه دارای اندیشه ای نیرومند است
نیویاد نیکیاد کسی که حافظه اش قوی است با حافظه: امیر بدخشان... باریک اندیش و صایب رای و قوی حفظ و پاک ذهن و پسندیده خویست
شاد، شادمان، بشاش، کامران، کامروا، نیکبخت، سعادتمند
Welloff
обеспеченный
wohlhabend
заможний
zamożny
bem de vida
benestante
bien acomodado
bien loti
welvarend
مريحٌ جيّدٌ
संपन्न
tajiri
خوشحال